معنی فارسی futilely

B1

فایده‌ای نداشتن در عمل یا تلاش، بیهوده بودن.

In a way that has no useful result; ineffective.

example
معنی(example):

آنها به طور بیهوده‌ای تلاش کردند تا او را قانع کنند که بماند.

مثال:

They tried futilely to convince her to stay.

معنی(example):

او بیهوده سخن گفت، دانسته که این کار تأثیری نخواهد داشت.

مثال:

He spoke futilely, knowing it would not make a difference.

معنی فارسی کلمه futilely

:

فایده‌ای نداشتن در عمل یا تلاش، بیهوده بودن.