معنی فارسی get on top of
B2تسلط یافتن بر یک موضوع یا وضعیت، عموماً به معنای رسیدگی مؤثر به مشکلات.
To gain control or mastery over something.
- VERB
example
معنی(example):
بالاخره احساس میکنم که دارم بر کارهای خود تسلط پیدا میکنم.
مثال:
I finally feel like I am getting on top of my assignments.
معنی(example):
او به تدریج بر امور مالیاش تسلط پیدا میکند.
مثال:
She is getting on top of her finances little by little.
معنی فارسی کلمه get on top of
:
تسلط یافتن بر یک موضوع یا وضعیت، عموماً به معنای رسیدگی مؤثر به مشکلات.