معنی فارسی gleamingly
B1به طرز درخشانی، به گونهای که درخشش داشته باشد.
In a way that shines brightly; reflecting light.
- ADVERB
example
معنی(example):
خورشید به طرز درخشانی بر روی امواج اقیانوس تابید.
مثال:
The sun shone gleamingly on the ocean waves.
معنی(example):
او پروژه را به طرز درخشانی به پایان رساند و همه را تحت تأثیر قرار داد.
مثال:
He completed the project gleamingly, impressing everyone.
معنی فارسی کلمه gleamingly
:به طرز درخشانی، به گونهای که درخشش داشته باشد.