معنی فارسی glummy

B1

حالت یا فضایی غم‌انگیز و یکنواخت.

Characterized by gloom; dreary.

example
معنی(example):

جو غمگین باعث شد همه احساس ناراحتی کنند.

مثال:

The glummy atmosphere made everyone feel sad.

معنی(example):

او تمام روز یک نگاه غمگین روی صورتش داشت.

مثال:

He had a glummy look on his face all day.

معنی فارسی کلمه glummy

:

حالت یا فضایی غم‌انگیز و یکنواخت.