معنی فارسی god-daughter
A2فرزندی که در مراسم مذهبی به عنوان فرزند روحانی پذیرفته شده است.
A daughter for whom one is a godparent.
- NOUN
example
معنی(example):
فرزند خواهری من دخترخوانده من است.
مثال:
My sister's child is my god-daughter.
معنی(example):
دخترخواندهام را برای تفریح به پارک بردم.
مثال:
I took my god-daughter to the park for some fun.
معنی فارسی کلمه god-daughter
:
فرزندی که در مراسم مذهبی به عنوان فرزند روحانی پذیرفته شده است.