معنی فارسی grandmom
A2مادر پدر یا مادر که به عنوان نشانهای از عشق و توجه یاد میشود.
A person's grandmother; often a source of love and care.
- noun
noun
معنی(noun):
Grandmother.
example
معنی(example):
مادربزرگ من بهترین کلوچهها را درست میکند.
مثال:
My grandmom makes the best cookies.
معنی(example):
آخر هفته گذشته به مادربزرگم سر زده بودم.
مثال:
I visited my grandmom last weekend.
معنی فارسی کلمه grandmom
:
مادر پدر یا مادر که به عنوان نشانهای از عشق و توجه یاد میشود.