معنی فارسی gratinate

B2

گراتینه کردن، قرار دادن غذایی در فر برای قهوه‌ای کردن سطح آن.

To brown the surface of a dish in an oven.

example
معنی(example):

شما باید قبل از سرو غذا را گراتینه کنید.

مثال:

You must gratinate the dish before serving it.

معنی(example):

گرانیت به معنای قهوه‌ای کردن لایه بالایی یک غذا در فر است.

مثال:

To gratinate means to brown the top layer of a dish in the oven.

معنی فارسی کلمه gratinate

: معنی gratinate به فارسی

گراتینه کردن، قرار دادن غذایی در فر برای قهوه‌ای کردن سطح آن.