معنی فارسی grudgingly

B1

به شکلی که نشان دهد فرد از انجام کار خوشحال نیست و به آن رضایت نمی‌دهد.

In a reluctant or unwilling manner.

adverb
معنی(adverb):

In a manner expressing resentment or lack of desire.

example
معنی(example):

او به ناچار پذیرفت که به او کمک کند.

مثال:

She grudgingly agreed to help him.

معنی(example):

او با اکراه دعوت را پذیرفت.

مثال:

He grudgingly accepted the invitation.

معنی فارسی کلمه grudgingly

: معنی grudgingly به فارسی

به شکلی که نشان دهد فرد از انجام کار خوشحال نیست و به آن رضایت نمی‌دهد.