معنی فارسی grumblingly
B1به شکایت و نارضایتی به گونهای گویند که نشاندهنده نارضایتی و عدم رضایت باشد.
In a complaining or discontented manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور نالان درباره مسافت طولانی خود صحبت کرد.
مثال:
She spoke grumblingly about her long commute.
معنی(example):
او با نارضایتی چالش را با وجود تردیدهایش پذیرفت.
مثال:
He grumblingly accepted the challenge despite his doubts.
معنی فارسی کلمه grumblingly
:
به شکایت و نارضایتی به گونهای گویند که نشاندهنده نارضایتی و عدم رضایت باشد.