معنی فارسی gustatorily
B2به شکل مربوط به حس چشایی.
Relating to the sense of taste.
- ADVERB
example
معنی(example):
این برنامه شرکتکنندگان را تشویق کرد تا به طور طعمی به انتخابهای غذایی خود فکر کنند.
مثال:
The program encouraged participants to think gustatorily about their food choices.
معنی(example):
غذا خوردن باید به صورت طعمی لذت بخش باشد و نباید عجله کرد.
مثال:
Eating should be enjoyed gustatorily and not rushed.
معنی فارسی کلمه gustatorily
:
به شکل مربوط به حس چشایی.