معنی فارسی hammily
B1حالت شاد و خوشایند در یک جمع خانوادگی یا دوستانه.
In a happy and friendly manner, typically within a family or close group.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در جمع خانوادگی احساس خوشایندی داشت.
مثال:
He was feeling hammily at the family gathering.
معنی(example):
کودکان در حیاط پشتی با خوشحالی بازی کردند.
مثال:
The children played hammily in the backyard.
معنی فارسی کلمه hammily
:
حالت شاد و خوشایند در یک جمع خانوادگی یا دوستانه.