معنی فارسی homewardly

B2

به سمت خانه، در مسیر بازگشت به خانه.

In the direction of home; relating to going back home.

example
معنی(example):

او بعد از یک روز طولانی کاری به سمت خانه می‌رفت.

مثال:

She wandered homewardly after a long day at work.

معنی(example):

او احساس کشش به سمت خانه را هنگام نزدیک شدن به زادگاهش داشت.

مثال:

He felt a homewardly pull as he approached his hometown.

معنی فارسی کلمه homewardly

: معنی homewardly به فارسی

به سمت خانه، در مسیر بازگشت به خانه.