معنی فارسی huffishly

B1

به شیوه‌ای عصبی و بی‌حوصله رفتار کردن.

In a huffish manner; showing displeasure or annoyance.

example
معنی(example):

او به طرز عصبی رفتار کرد وقتی چیزها بر وفق مرادش پیش نرفت.

مثال:

He behaved huffishly when things didn't go his way.

معنی(example):

او به طرز عصبی نتایج پروژه را مورد انتقاد قرار داد.

مثال:

She huffishly criticized the results of the project.

معنی فارسی کلمه huffishly

: معنی huffishly به فارسی

به شیوه‌ای عصبی و بی‌حوصله رفتار کردن.