معنی فارسی hummingly

B1

به روشی که با همهمه و آهنگی شاداب انجام می‌شود.

In a manner characterized by humming, often suggesting enjoyment or cheerfulness.

example
معنی(example):

او با همهمه در باغ قدم می‌زد و از گل‌ها لذت می‌برد.

مثال:

She hummingly walked through the garden, enjoying the flowers.

معنی(example):

او با همهمه کارهایش را در حالی که به موسیقی گوش می‌داد، به پایان رساند.

مثال:

He hummingly completed his chores while listening to music.

معنی فارسی کلمه hummingly

: معنی hummingly به فارسی

به روشی که با همهمه و آهنگی شاداب انجام می‌شود.