معنی فارسی imbeddedness
B1وضعیتی که در آن چیزی به طور کامل در محیط خود قرار گرفته و تأثیر میگذارد.
The quality of being firmly fixed or embedded in a context.
- NOUN
example
معنی(example):
فرو رفتگی باورهای فرهنگی بر رفتار اجتماعی تأثیر میگذارد.
مثال:
The imbeddedness of cultural beliefs affects social behavior.
معنی(example):
فرو رفتگی فناوری در زندگی روزمره در حال افزایش است.
مثال:
The imbeddedness of the technology in daily life is increasing.
معنی فارسی کلمه imbeddedness
:
وضعیتی که در آن چیزی به طور کامل در محیط خود قرار گرفته و تأثیر میگذارد.