معنی فارسی immobilism
B2پدیده‌ای که در آن ارگانیسم یا سیستم قادر به تغییر یا حرکت به جلو نیست.
A state of being unable or unwilling to move or progress.
- noun
noun
معنی(noun):
Political or economic inactivity, often a result of ultraconservative policies
example
معنی(example):
عدم تحرک شهر در پاسخ به تغییرات مشهود بود.
مثال:
The city's immobilism in responding to change was evident.
معنی(example):
عدم تحرک می‌تواند پیشرفت را در سازمان‌ها مختل کند.
مثال:
Immobilism can hinder progress in organizations.
معنی فارسی کلمه immobilism
:
پدیده‌ای که در آن ارگانیسم یا سیستم قادر به تغییر یا حرکت به جلو نیست.
