معنی فارسی impertransible
B2غیرقابل عبور، بهگونهای که نتوان از آن عبور کرد.
Not able to be crossed or passed.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
برخی جادهها در باران شدید غیرقابل عبور میشوند.
مثال:
Some roads become impertransible during heavy rain.
معنی(example):
جوی پس از طوفان غیرقابل عبور بود و از هر گونه عبور جلوگیری میکرد.
مثال:
The stream was impertransible after the storm, preventing any crossing.
معنی فارسی کلمه impertransible
:
غیرقابل عبور، بهگونهای که نتوان از آن عبور کرد.