معنی فارسی implanting
B1عمل قرار دادن شیء یا ماده‌ای به طور موقت یا دائمی در جایی به منظور تاثیرگذاری.
The action of placing something within a structure or system with the intention of achieving a specific effect.
- verb
verb
معنی(verb):
To fix firmly or set securely or deeply.
معنی(verb):
To insert (something) surgically into the body.
معنی(verb):
Of an embryo, to become attached to and embedded in the womb.
example
معنی(example):
آنها در حال کاشت تکنولوژی جدید در ماشین‌های قدیمی هستند.
مثال:
They are implanting new technology in the old machines.
معنی(example):
دانشمندان در حال کاشت ژن‌ها برای افزایش مقاومت محصولات هستند.
مثال:
Scientists are implanting genes to enhance crop resilience.
معنی فارسی کلمه implanting
:
عمل قرار دادن شیء یا ماده‌ای به طور موقت یا دائمی در جایی به منظور تاثیرگذاری.
