معنی فارسی impregned

B1

فعل گذشته از بارور شدن یا باردار شدن.

Past tense of impregnation; having become pregnant.

example
معنی(example):

پس از یک ماه، او متوجه شد که باردار شده است.

مثال:

After a month, she realized she had been impregnated.

معنی(example):

حیوان باردار به مراقبت ویژه نیاز دارد.

مثال:

The impregnated animal needs special care.

معنی فارسی کلمه impregned

: معنی impregned به فارسی

فعل گذشته از بارور شدن یا باردار شدن.