معنی فارسی imprisoned

B2 /ɪmˈpɹɪzənd/

وضعیتی که فرد در زندان قرار دارد به دلیل جرمش.

Being confined in a prison as a result of a legal judgment.

verb
معنی(verb):

To put in or as if in prison; confine.

example
معنی(example):

او به خاطر جنایاتش زندانی شد.

مثال:

He was imprisoned for his crimes.

معنی(example):

بسیاری بر این باورند که او به ناحق زندانی شده است.

مثال:

Many believe he was unjustly imprisoned.

معنی فارسی کلمه imprisoned

: معنی imprisoned به فارسی

وضعیتی که فرد در زندان قرار دارد به دلیل جرمش.