معنی فارسی inconcinnous

C1

در ارتباط با فرم یا طراحی، به معنای ناهماهنگ یا بی‌نظم.

Characterized by a lack of harmony; clumsy.

example
معنی(example):

فرم بی‌نظم مجسمه بحث‌برانگیز بود.

مثال:

The sculpture's inconcinnous form was controversial.

معنی(example):

منتقدان نقاشی را به عنوان بی‌نظم در اجرا توصیف کردند.

مثال:

Critics described the painting as inconcinnous in its execution.

معنی فارسی کلمه inconcinnous

: معنی inconcinnous به فارسی

در ارتباط با فرم یا طراحی، به معنای ناهماهنگ یا بی‌نظم.