معنی فارسی independency
B1وضعت یا حالتی که شخص یا گروه قادر به عمل کردن به صورت مستقل از دیگران است.
The state or quality of being independent.
- noun
noun
معنی(noun):
Independence.
معنی(noun):
An independent territory or state.
example
معنی(example):
استقلال برای رشد شخصی مهم است.
مثال:
Independency is important for personal growth.
معنی(example):
استقلال او به او اجازه می‌دهد تا تصمیمات خود را بگیرد.
مثال:
Her independency allows her to make her own decisions.
معنی فارسی کلمه independency
:
وضعت یا حالتی که شخص یا گروه قادر به عمل کردن به صورت مستقل از دیگران است.
