معنی فارسی infracting
B1عمل آسیب رساندن به بافتها و معمولاً به بافتهای بدن اشاره دارد.
The act of causing damage to tissues, often seen in medical contexts.
- verb
verb
معنی(verb):
To infringe, violate or disobey (a rule).
معنی(verb):
To break off.
مثال:
infracted rock
example
معنی(example):
آسیب به رگهای خونی میتواند منجر به مشکلات جدی سلامتی شود.
مثال:
Infracting blood vessels can lead to serious health issues.
معنی(example):
فرایند آسیب به بافتها معمولا در طول حمله قلبی اتفاق میافتد.
مثال:
The process of infracting tissues often occurs during a heart attack.
معنی فارسی کلمه infracting
:
عمل آسیب رساندن به بافتها و معمولاً به بافتهای بدن اشاره دارد.