معنی فارسی inquiringly

B1

به صورت پرسشگر، به طور نشان‌دهنده کنجکاوی یا سوال.

In a manner showing curiosity or asking questions.

example
معنی(example):

او با نگاهی پرسشگر به او نگاه کرد و منتظر پاسخ بود.

مثال:

She looked at him inquiringly, waiting for an answer.

معنی(example):

او به صورت پرسشگر درباره وضعیت پروژه سوال کرد.

مثال:

He asked inquiringly about the project's status.

معنی فارسی کلمه inquiringly

:

به صورت پرسشگر، به طور نشان‌دهنده کنجکاوی یا سوال.