معنی فارسی insalivated

B2

عملی است که در آن غذا یا چیزی با بزاق ترشح می‌شود.

Made moist or softened by saliva.

example
معنی(example):

غذای ترشح شده از بزاق راحت‌تر قابل بلع بود.

مثال:

The insalivated food was easier to swallow.

معنی(example):

بعد از اینکه نان بزاق ترشح شد، نرم‌تر شد.

مثال:

After being insalivated, the bread became softer.

معنی فارسی کلمه insalivated

: معنی insalivated به فارسی

عملی است که در آن غذا یا چیزی با بزاق ترشح می‌شود.