معنی فارسی insubordinately
B1به طور نافرمانانه، به شیوهای که در آن شخص از تبعیت یا اطاعت امتناع ورزد.
In a manner that shows a lack of respect or obedience to authority.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با امتناع از پیروی از دستورها، به طرز نافرمان عمل کرد.
مثال:
He acted insubordinately by refusing to follow orders.
معنی(example):
کارمند در جریان جلسه به طرز نافرمانانهای بیتوجه بود.
مثال:
The employee was insubordinately dismissive during the meeting.
معنی فارسی کلمه insubordinately
:
به طور نافرمانانه، به شیوهای که در آن شخص از تبعیت یا اطاعت امتناع ورزد.