معنی فارسی inter-continental
B2معنا یا واژهای برای توصیف ارتباط یا فعالیتی که بین قارههای مختلف انجام میشود.
Relating to or involving two or more continents.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
پرواز یک سفر بینقارهای از آمریکای شمالی به اروپا بود.
مثال:
The flight was an inter-continental journey from North America to Europe.
معنی(example):
تجارت بینقارهای تأثیر زیادی بر اقتصادها دارد.
مثال:
Inter-continental trade has a significant impact on economies.
معنی فارسی کلمه inter-continental
:
معنا یا واژهای برای توصیف ارتباط یا فعالیتی که بین قارههای مختلف انجام میشود.