معنی فارسی interbalance

B1

ایجاد تعادل بین عناصر یا نیروهای مختلف.

To create a balanced state between different forces or elements.

example
معنی(example):

باید کار را بین اعضای تیم تعادل برقرار کنیم.

مثال:

We must interbalance the workload among the team members.

معنی(example):

تعادل در کار تضمین می‌کند که هیچ کس با وظایف بیش از حد تحت فشار نباشد.

مثال:

Interbalance ensures that no one is overwhelmed with tasks.

معنی فارسی کلمه interbalance

:

ایجاد تعادل بین عناصر یا نیروهای مختلف.