معنی فارسی intercontorted
B1پیچخورده، به حالتی اطلاق میشود که در آن چیزی به شدت یا به شکل پیچیدهای تغییر شکل یافته است.
Twisted or contorted in a complex way.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
ژیمناستیککار یک روتین پیچیده اجرا کرد که تماشاگران را شگفتزده کرد.
مثال:
The gymnast performed an intercontorted routine that amazed the audience.
معنی(example):
افکار پیچیده او باعث شد که نتواند احساساتش را به وضوح بیان کند.
مثال:
Her intercontorted thoughts made it hard for her to express her feelings clearly.
معنی فارسی کلمه intercontorted
:
پیچخورده، به حالتی اطلاق میشود که در آن چیزی به شدت یا به شکل پیچیدهای تغییر شکل یافته است.