معنی فارسی interdependence
C1وابستگی متقابل، وضعیتی که در آن دو یا چند چیز برای عملکرد یا بقا به یکدیگر وابستهاند.
A mutual reliance between two or more entities.
- noun
noun
معنی(noun):
The condition of being interdependent
example
معنی(example):
وابستگی متقابل اکوسیستمها برای تنوع زیستی بسیار مهم است.
مثال:
The interdependence of ecosystems is crucial for biodiversity.
معنی(example):
وابستگی متقابل اقتصادی بین کشورها میتواند تجارت را توسعه دهد.
مثال:
Economic interdependence between countries can enhance trade.
معنی فارسی کلمه interdependence
:
وابستگی متقابل، وضعیتی که در آن دو یا چند چیز برای عملکرد یا بقا به یکدیگر وابستهاند.