معنی فارسی intermeshed
B2در هم تنیدهشده، به معنای ترکیب و اتصال اجزای مختلف به صورت عمیق و منسجم است.
To be intertwined or connected closely, forming a complex network.
- verb
verb
معنی(verb):
To mesh between one another.
example
معنی(example):
شاخههای درختان در هم تنیده بودند و یک سایه طبیعی ایجاد کرده بودند.
مثال:
The branches of the trees were intermeshed, creating a natural canopy.
معنی(example):
دو تیم استراتژیهای خود را برای یک پروژه موفق در هم تنیده بودند.
مثال:
The two teams intermeshed their strategies for a successful project.
معنی فارسی کلمه intermeshed
:
در هم تنیدهشده، به معنای ترکیب و اتصال اجزای مختلف به صورت عمیق و منسجم است.