معنی فارسی interworking
B1عملکردهای داخلی یا نحوه کارکرد اجزای مختلف یک سیستم.
The internal processes or operations of a system or organization.
- noun
noun
معنی(noun):
Interoperability.
example
معنی(example):
کارکرد داخلی کمیته برای موفقیت پروژه بسیار مهم بود.
مثال:
The interworking of the committee was crucial to the project's success.
معنی(example):
درک عملکردهای داخلی این مفاهیم ضروری است.
مثال:
Understanding the interworking of these concepts is essential.
معنی فارسی کلمه interworking
:
عملکردهای داخلی یا نحوه کارکرد اجزای مختلف یک سیستم.
