معنی فارسی itineration
B1سفری که شامل بازدید از مکانهای مختلف در مدت زمان مشخصی باشد.
The act of traveling from place to place, often involving a detailed plan of stops.
- NOUN
example
معنی(example):
سفر او شامل بازدید از چندین کشور در اروپا بود.
مثال:
His itineration involved visiting several countries in Europe.
معنی(example):
سفر تیم به دقت برای کارآمدی برنامهریزی شده بود.
مثال:
The itineration of the team was carefully planned for efficiency.
معنی فارسی کلمه itineration
:
سفری که شامل بازدید از مکانهای مختلف در مدت زمان مشخصی باشد.