معنی فارسی jambed
B1زمانی که چیزی در جای خود گیر کرده است و نمیتوان آن را حرکت داد.
Stuck or obstructed in a position, unable to move.
- VERB
example
معنی(example):
در به خاطر پیچیدن مواد درز، سخت باز میشد.
مثال:
The door was jambed, making it hard to open.
معنی(example):
دستگاه با کاغذ چسبیده بود و باعث ایجاد نقص شد.
مثال:
The machine was jambed with paper, causing a malfunction.
معنی فارسی کلمه jambed
:
زمانی که چیزی در جای خود گیر کرده است و نمیتوان آن را حرکت داد.