معنی فارسی keel

B2

قسمتی از کشتی که زیر آب قرار دارد و موجب ثبات می‌شود.

The bottom of a ship, providing stability.

noun
معنی(noun):

Red chalk; ruddle.

verb
معنی(verb):

To mark with ruddle.

example
معنی(example):

کف کشتی از فولاد ساخته شده است.

مثال:

The boat's keel is made of steel.

معنی(example):

کف کشتی به کشتی ثبات می‌دهد.

مثال:

The keel provides stability to the ship.

معنی فارسی کلمه keel

: معنی keel به فارسی

قسمتی از کشتی که زیر آب قرار دارد و موجب ثبات می‌شود.