معنی فارسی kindredless
B1بدون خویشاوند، فاقد عزیزانی که احساس نزدیکی به آنها داشتید.
Without relatives or kin; lacking a sense of connection.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او در شهر جدید احساس بیمانند بودن کرد.
مثال:
She felt kindredless in the new city.
معنی(example):
بدون خانوادهاش، او به نظر بیمانند میرسید.
مثال:
Without her family, she seemed kindredless.
معنی فارسی کلمه kindredless
:
بدون خویشاوند، فاقد عزیزانی که احساس نزدیکی به آنها داشتید.