معنی فارسی kinsman

B1

خویشاوند، به طور خاص مردی که از خانواده نزدیک است.

A male relative; someone related by blood.

noun
معنی(noun):

A male relative.

example
معنی(example):

خویشاوند مرد یک خویشاوند مذکر است.

مثال:

A kinsman is a male relative.

معنی(example):

دایی‌ام خویشاوند من است.

مثال:

My uncle is my kinsman.

معنی فارسی کلمه kinsman

: معنی kinsman به فارسی

خویشاوند، به طور خاص مردی که از خانواده نزدیک است.