معنی فارسی knop

B1

دکمه، نیمی از شیء که برای کنترل یک عملکرد استفاده می‌شود.

A round handle or control on a piece of equipment.

noun
معنی(noun):

A knob, usually ornamental

example
معنی(example):

او دکمه را فشار داد تا چراغ روشن شود.

مثال:

She pressed the knop to turn on the light.

معنی(example):

او دکمه را تنظیم کرد تا صدا تغییر کند.

مثال:

He adjusted the knop to change the volume.

معنی فارسی کلمه knop

: معنی knop به فارسی

دکمه، نیمی از شیء که برای کنترل یک عملکرد استفاده می‌شود.