معنی فارسی lapsingly

B1

به آرامی و به صورت ناواضح.

In a slow or unclear manner.

example
معنی(example):

او به آرامی صحبت کرد که پیگیری آن سخت بود.

مثال:

He spoke lapsingly, which made it hard to follow.

معنی(example):

راهنمایی‌های آرام و نامفهوم باعث سردرگمی توریست‌ها شد.

مثال:

The lapsingly given directions confused the tourists.

معنی فارسی کلمه lapsingly

: معنی lapsingly به فارسی

به آرامی و به صورت ناواضح.