معنی فارسی lim
B2اصطلاحی در هنر برای تمیز کردن و مرتب کردن لبهها.
To trim or refine edges or outlines.
- VERB
example
معنی(example):
ما باید لبههای کاغذ را برای برش تمیز لیم کنیم.
مثال:
We need to lim the edges of the paper for a clean cut.
معنی(example):
هنرمند تصمیم گرفت طراحی را قبل از ارائه لیم کند.
مثال:
The artist decided to lim the design before presenting it.
معنی فارسی کلمه lim
:
اصطلاحی در هنر برای تمیز کردن و مرتب کردن لبهها.