معنی فارسی lukewarmth
A2ولرم، درجه حرارت چیزی که نه گرم است و نه سرد، حالت میانه.
The state of being moderately warm; neither hot nor cold.
- NOUN
example
معنی(example):
سوپ خیلی طولانی بیرون مانده بود و ولرم شده بود.
مثال:
The soup was left out too long and became lukewarm.
معنی(example):
او فقط نسبت به سیاست جدید بیتفاوت بود.
مثال:
He showed only lukewarmth towards the new policy.
معنی فارسی کلمه lukewarmth
:
ولرم، درجه حرارت چیزی که نه گرم است و نه سرد، حالت میانه.