معنی فارسی make sense of

B1

درک کردن یا فهمیدن چیزی که در ابتدا گیج‌کننده یا نامشخص است.

To understand or find meaning in something that is confusing.

example
معنی(example):

من باید از این کتاب پیچیده سر در بیاورم.

مثال:

I need to make sense of this complicated book.

معنی(example):

می‌توانی به من کمک کنی تا دستورالعمل‌ها را بفهمم؟

مثال:

Can you help me make sense of the instructions?

معنی فارسی کلمه make sense of

: معنی make sense of به فارسی

درک کردن یا فهمیدن چیزی که در ابتدا گیج‌کننده یا نامشخص است.