معنی فارسی meddlingly
B1به طور ناپسند و غیرضروری در امور دیگران دخالت کردن.
In a manner characterized by unwelcome interference in the affairs of others.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور دخالتجو صحبت کرد و خود را در موقعیتهایی وارد کرد که نیازی به او نبود.
مثال:
She spoke meddlingly, inserting herself into situations where she wasn’t needed.
معنی(example):
او به طور دخالتجو عمل میکند و همیشه سعی دارد تصمیمات دیگران را کنترل کند.
مثال:
He acts meddlingly, always trying to control others’ decisions.
معنی فارسی کلمه meddlingly
:
به طور ناپسند و غیرضروری در امور دیگران دخالت کردن.