معنی فارسی mortifyingly
B2به طور شرمنده، با احساسی که ناشی از خجالت است.
In a way that causes great embarrassment.
- ADVERB
example
معنی(example):
او وقتی در برابر جمعیت لغزید، با شرمندگی خندید.
مثال:
He laughed mortifyingly when he tripped in front of the crowd.
معنی(example):
او با شرمندگی درباره اشتباهات گذشتهاش صحبت کرد.
مثال:
She spoke mortifyingly about her past mistakes.
معنی فارسی کلمه mortifyingly
:
به طور شرمنده، با احساسی که ناشی از خجالت است.