معنی فارسی mushy

A2 /ˈmʊʃi/

نرم و لزج، به طور خاص در مورد غذاها، به وضعیتی اشاره دارد که به راحتی نرم شده‌اند.

Soft and wet, often used to describe food that has lost its firmness.

adjective

معنی(adjective):

Resembling or having the consistency of mush; semiliquid, pasty, or granular.

مثال:

I don't especially like mushy oatmeal.

معنی(adjective):

Soft; squishy.

مثال:

The brake pedal is mushy sometimes when I step on it.

معنی(adjective):

Overly sappy, corny, or cheesy; maudlin.

مثال:

Skip the mushy, romantic scenes and get to the action.

example

معنی(example):

موزها آن‌قدر نرم بودند که نمی‌توانستم بخورم.

مثال:

The bananas were too mushy to eat.

معنی(example):

من سبزیجات نرم را دوست ندارم.

مثال:

I don’t like mushy vegetables.

معنی فارسی کلمه mushy

نرم و لزج، به طور خاص در مورد غذاها، به وضعیتی اشاره دارد که به راحتی نرم شده‌اند.