معنی فارسی muskily
B1به روش موسکی، به نحوی که عطر یا بویی شبیه به مشکی داشته باشد.
In a manner that is characterized by or resembles musk.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت موسکی صحبت کرد و حس رمزآلودی را منتقل کرد.
مثال:
She spoke muskily, conveying a sense of mystery.
معنی(example):
اتاق به طور موسکی با بخور عطرآگین شده بود.
مثال:
The room was muskily scented with incense.
معنی فارسی کلمه muskily
:
به روش موسکی، به نحوی که عطر یا بویی شبیه به مشکی داشته باشد.