معنی فارسی nonparalysis
B1وضعیتی که فرد دچار فلج نمیشود.
The state of not experiencing paralysis.
- NOUN
example
معنی(example):
بیمار بعد از درمان نشانههایی از عدم فلجی نشان داد.
مثال:
The patient showed signs of nonparalysis after the therapy.
معنی(example):
پزشکان بر اهمیت عدم فلجی در بهبودی او تأکید کردند.
مثال:
Doctors noted the importance of nonparalysis in his recovery.
معنی فارسی کلمه nonparalysis
:
وضعیتی که فرد دچار فلج نمیشود.