معنی فارسی obliquely
B2بهطور غیرمستقیم یا به شیوهای که واضح نباشد.
In an indirect or deviously achieved manner.
- adverb
adverb
معنی(adverb):
In an oblique manner; sideways.
example
معنی(example):
او بهطور غیرمستقیم پیشنهاد داد که من نوشتن خود را بهبود بخشم.
مثال:
She obliquely suggested that I improve my writing.
معنی(example):
او بهطور غیرمستقیم در مورد برنامههایش برای آینده صحبت کرد.
مثال:
He spoke obliquely about his plans for the future.
معنی فارسی کلمه obliquely
:
بهطور غیرمستقیم یا به شیوهای که واضح نباشد.