معنی فارسی off balance
B1وضعیتی که تعادل از دست رفته است.
Not in a stable or steady position.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
حرکت ناگهانی باعث شد که من در تعادل نباشم.
مثال:
The sudden movement left me off balance.
معنی(example):
او پس از سواری بر روی ترن هوایی احساس عدم تعادل کرد.
مثال:
She felt off balance after the roller coaster ride.
معنی فارسی کلمه off balance
:
وضعیتی که تعادل از دست رفته است.