معنی فارسی off-balance
B1وضعیتی که شخص یا چیزی چندان پایدار نیست و نمیتواند به درستی حفظ تعادل کند.
Not stable or evenly balanced; lacking equilibrium or stability.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
رقاص در حین اجرا به نظر ناپایدار میرسید.
مثال:
The dancer appeared off-balance during the performance.
معنی(example):
او پس از مصرف دارو احساس ناپایداری کرد.
مثال:
He felt off-balance after taking the medication.
معنی فارسی کلمه off-balance
:
وضعیتی که شخص یا چیزی چندان پایدار نیست و نمیتواند به درستی حفظ تعادل کند.